اتاق مه

اتاق مه

دیوارهای اتاقم یادآور خاطرات زیادیست . هم خوب هم بد...
با آن بزرگ شده ام...
و حالا دوست دارم اینجا هم اتاقی داشته باشم تا علاوه بر ثبت خاطرات گذشته و حالم، بعضی روزمرگی ها، دیده ها و ذهنیاتی که در جریان نسبتا آرام و بعضاً متلاطم زندگی ام رخ می دهد را ماندگار کنم...


میم.خ

۶۹ مطلب با موضوع «روزانه ها» ثبت شده است

سال ها پیش وقتی که یه دانش آموز راهنمایی بودم مدرسه، توو تاکسی به یه خانومی برخوردم که کیف پولش رو فراموش کرده بود و بنابراین...گریه منم طی یک عمل انسان دوستانه کرایه اون خانومو حساب کردم و تو عالم بچگی کلی ذوق کردم که کمک کردم... خوشحال در عوض اون خانوم یه دعای آیت الکرسی بهم داد، ازونایی که رو یه ورق روغنی نوشته شده و بیشتر دست فروشا اون سالها داشتن، هرچی از من انکار بود از اون اصرار...care گفت این خیلی برام عزیزه... یادگار یکی برای منه... اما حالا می دمش به تو... لاو

چند روز پیش داشتم نگاهش می کردم و با خودم فکر می کردم چرا آخه باید این دعا رو که براش خاطره انگیز هم بود ببخشه به من...؟

امروز که تو تاکسی نشسته بودم... بعد دو دقیقه وسواس فکری همیشگی اومد سراغمو کیفمو نگاه کردم دیدم ای دل غافل...vay کیف پول نیاوردم...shame خلاصه با کلی خجالت زنگ زدم به پدر telکه هر جا هستی تا 5 دقیقه دیگه خودت رو برسون فلان جا که من...  یه دختری حدودا 3-4 سال بزرگتر از خودم کنارم بود و شنید و بلافاصله کرایمو حساب کرد و گفت توام جای خواهرم...care خیلی ازش تشکر کردم و البته که چقدر هم شرمنده شدم... شاد

خلاصه اینکه هرجا که هستی... هر کی که هستی... شاید یه روزی تو جای اون آدمی باشی که الان در مقابلته... پس اونطور رفتار کن که فکر میکنی شایستس با تو رفتار کنند....

و این جاست که می گن : از هر دست که بدی از همون دست پس می گیری...

البته این اتفاق باعث شد چندتا اصطلاح جدید انگلیسی هم یاد بگیرم که معنیه همین ضرب المثله :

To reap what you sow

One good turn deserves another

What goes around comes around

As you sow, so you shall reap

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۳ ، ۰۰:۳۱
میم.خ

وقتی می گن ترک عادت موجب مرضه... واقعا راست گفتن... 

ما هم 16 سال پی در پی درس خوندیم     اونوقت میخوان عادت نکنیم بهش؟ 

و حالا بعد 4 ماه استراحت یه بهانه برای درس خوندن دوباره جور شده تا مرضی که در اثر دوری از درس گرفته بودم و فشار درسیم پایین بود، مداوا بشه... 

خدایا همه بیماران این راه سخت رو خودت درمان کن....  

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۳ ، ۰۱:۳۰
میم.خ

یکی از حسرت ها و در واقع فانتزی های ذهنیم اینه که یه اتاق خیلی بزرگ داشته باشم و یک سمت دیوار اون به طور کامل کتابخونه باشه تا همه ی کتابام یکجا و طبقه بندی باشه... اینجوری مجبور نیستم بین جعبه های بزرگ و سنگین انباری  له بشم تا به کتاب دلخواهم برسم یا اصلا از فرط مشقت دستیابی بیخیال موضوع بشم و صورت مسئله رو عوض کنم!  

والا!

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۳ ، ۱۵:۲۱
میم.خ

 چند روزه در به در دنبال اطلاعات گرفتن از اینکه میشه به این آزمونای استخدامی دولتی اعتماد کرد...

اصلا این همه چیزایی که اینا می خوان از ما امتحان بگیرن یعنی کارمندای استخدامی الانشونم بلدن؟

یعنی مگه میشه کل یه استان اینقدر کم در سال بازنشستگی داشته باشه که اینا می خوان جاشو پر کنن؟

خلاصه اینکه آخرش دردش یه چیزه... پول مفت هم باید بدی... :(

work

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۳ ، ۱۶:۱۳
میم.خ

یه وقتایی هست... بعد از اینکه حرفتو زدی... با خودت می گی نکنه من دارم اشتباه فکر می کنم؟ ولی طبق منطق و عقل خودت اون کاری که کردی و اون حرفی که زدی درسته... اما یه چیزی جلوتو می گیره که به خودت اعتماد کامل نداشته باشی... نمی دونم این ناشی از اینه که من یه انسانم و در مقابل خدا قرار دارم و اگر قرار بود کامل و بی عیب باشم و درست و غلط همه چیز رو بدونم دیگه اسمم انسان نمی شد و بنابراین هرکاری هم که بکنم نباید انتظار داشته باشم 100% از درست یا غلط بودنش آگاه باشم... یا اینکه مشکل از خودمه و به نظراتم ایمان کامل ندارم و این شک به وجود میاد.... ولی هر چی که هست... خدا خودش می دونه که همیشه خواستم عادلانه رفتار کنم و این سخته... یعنی ممکنه جایی از ایمانی که به نظرات و عقاید و منطقم دارم از پایه و ریشه غلط باشه...؟ نه... نمی دونم... اصلا از کجا باید بفهمم...؟

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۳
میم.خ

بعد از 4 سال...

after 4 years...

امام رضا

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۳ ، ۱۳:۲۱
میم.خ

به حدی پاهام درد می کنه که فکر کنم سال دیگه بی خیال نمایشگاه کتاب بشم...

هم پولت خرج میشه... هم خسته و کوفته میشی... ولی خوبیش اینه که میتونی بعضی کتابای دلخواهتو بخری... یا حتی از نویسنده ها امضا بگیری... :)

جدا از این خستگی جسمی...

با روح چه می شه کرد...

با انتظار برای تعیین سرنوشت دو سال آینده...

خدایا کمکم کن!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۳۹
میم.خ

سلام.

روز خوش.

یعنی واقعا بن کتاب برای این همه قشر دانشجو، اینجور محدود باشه...؟!!! آخه انصافه؟ حالا جدا از اون که نهایتا با 60 تومنه امسال بشه 4-5تا کتاب خرید!!!! ایـــــــــــــــــــــــــن همه راه بری تا نمایشگاه... ایــــــــــــــــــــــــــن همه شلوغیو تحمل کنی... آخرش 4 تا کتاب؟؟؟!!! گریه  تازه ما که شب دیدیم سایت بازه گفتیم الان خوابمون میاد فردا ثبت نام می کنیم...

فردا که رسید... سایتو باز می کنیم، نوشته تکمیـــــــــــــل!!!! مسئولین رسیدگی کنن!!! گریه گریه 

*پی نوشت : داغ داغ : سایت باز شد، ما ثبت نام کردیم، مسئولین چه زود رسیدگی کردن! آرام البته خیلی از دوستان مشکل داشتن برای پرداخت! ظاهرا ترافیک سنگینی از دانشجویان طالب کتاب و کتابخوان در سایت راه افتاده... مردد 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۴۲
میم.خ

بعد از یه دوره 16 سالهـ که درس خوندم... حالا یه چند ماهی آزادم از درســـــــــــــ ... و البته منتظر...
می نویسم...
اما همیشهـ باید علتی باشهـ تا بتونم... 
به هر حال منه معمولی با آدمای حرفه ای خیلی متفاوتم...
فراز و نشیب زندگی زیادهـ ... و اینه که الانــــــــ ... منــــــــ ... اینجا... بعد از 2 سال و داشتنـــــــ یه وبلاگ دیگهـ ...

دارم سعی می کنم اینجوری یکم سرگرم شم تا یادم برهـ ... خیلی چیزارو یادم برهـ ... درست مثل وقتایی که بهـ خوندن هر نوع رمان و داستان رو می آرم تا غرق دنیای آدمای دیگهـ بشم... تا فقط این عقربه ها بیشتر و بیشتر دور هم بچرخند...

سعی خواهم کرد آنچه از فکر و زبان خودم باشد را بنویسم... 

تا بعد...
یا علی...

میم.خ

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۱۵
میم.خ