اتاق مه

اتاق مه

دیوارهای اتاقم یادآور خاطرات زیادیست . هم خوب هم بد...
با آن بزرگ شده ام...
و حالا دوست دارم اینجا هم اتاقی داشته باشم تا علاوه بر ثبت خاطرات گذشته و حالم، بعضی روزمرگی ها، دیده ها و ذهنیاتی که در جریان نسبتا آرام و بعضاً متلاطم زندگی ام رخ می دهد را ماندگار کنم...


میم.خ

بوقت یک سالگی

شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۷، ۱۲:۴۶ ب.ظ

یک سال است یاری کنار خود دارم که با همه تفاهم ها و عدم تفاهم ها دوستش دارم...

گاهی آنقدر خوب است که در لحظه دلم برایش می تپد و تنگ می شود حتی اگر پیش رویم باشد و گاهی آنقدر دلخور می شوم که فکرهای پیوسته ناراحت کننده رهایم نمیکند...

با این همه تجربه متفاوتی است که شاید درزندگی ام لازم بود اتفاق بیفتد و بماند برای همیشه، تا هر روز بیش از پیش باتجربه شوم. هرچند آنطور که از من انتظار می رود بعید می دانم این با تجربگی قبل از 10 سال آینده اتفاق بیفتد... راه سختی است...

درس خواندن مرحله ی سختی از زندگی بود ولی بسیار متفاوت از زندگی مشترک... درس خوانده ام و بیکارم و این بر دردهایم می افزاید... گیج و سردرگم دیگر نمیدانم باید چه هدفی انتخاب کنم و به سویش بروم... انگار که تمام آمال و آرزوهایی که در تمام طول تحصیل داشته ام بر باد رفته و تمام انرژی ام تخلیه شده است...

با این همه همسر خوب و همراهی دارم... نمی گذارد آب در دلم تکان بخورد و باعث می شود کمتر به این نگرانی ها فکر کنم.

ویژه

لطفا برای پدر مهربان و دلنازکم دعا کنید. این روزها درگیر بیماری بسیار سختی است. سپاسگذارم...

کافه

نظرات  (۲)

انشاءالله زودی بهتر میشه ابوی .

و کار.. الان بیکاری بیداد می کنه انشاءالله همسرتون کارش خوب باشه و دغدغه مادی نداشته باشید اول راه زندگی. 
پاسخ:
ممنونم :)
بله شاغله خداروشکر ولی من هیچ...
خب خدا روشکر که همسرتون شاغل هست. اینجوری فرصت دارید گاماس گاماس بگردید دنبال یه کار مناسب. کار زیاده ولی با هر حقوقی نمی ارزه آدم وقتشو بذاره. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی