اتاق مه

اتاق مه

دیوارهای اتاقم یادآور خاطرات زیادیست . هم خوب هم بد...
با آن بزرگ شده ام...
و حالا دوست دارم اینجا هم اتاقی داشته باشم تا علاوه بر ثبت خاطرات گذشته و حالم، بعضی روزمرگی ها، دیده ها و ذهنیاتی که در جریان نسبتا آرام و بعضاً متلاطم زندگی ام رخ می دهد را ماندگار کنم...


میم.خ

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان» ثبت شده است

خیلی خوشحالم که تو یه بعدازظهر بهاری تصمیم گرفتم کتابای مصطفی مستورو شروع کنم...

راضیم ازش و از خودم :)

دنیای پر رمز و رازی که تو هر داستانش هست، عالیه... و دلت میخواد بارها و بارها برگردی و دوباره داستانها رو مرور کنی و چیزای جدید کشف کنی...

من که شیفته ی داستاناش شدم...

هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی به داستان کوتاه علاقه مند بشم ولی الان باید بگم مستور نظرمو عوض کرد...

روی ماه خداوند را ببوستهران در بعدازظهرعشق روی پیاده روچند روایت معتبرمن دانای کل هستماستخوان خوک و دست های جذامیمن گنجشک نیستمحکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۵۶
میم.خ